سکوت آروشا

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

🎉🎉🎊🎊🎉🎉

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۵ ب.ظ

سلام به دوستان گلم :)
 

 

یلداتون مبارررررررررک🎊🎊🎊🍉🍉🍉🍉🍉🍉
 

براتون بهترینا رو آرزو میکنم دوستان گل من😘😘😘

 

پ.ن:عاشق این عکسام:)

 

ﺩﯾﺪﯾﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻦ ﯾﺪﻓﻪ ﯾﻪ ﮐِﺶ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﯿﺎﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﯿﻔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ ﺑﻌﺪ ﯾﺪﻓﻪ ﻻﻣﺼﺐ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺍﺯ ﭘﺎﺗﻮﻥ ﺭﮔﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻗﯿﺎﻓﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﺜﻞ ﻏﻮﺭﺑﺎﻗﻪ ﺑﺎﻟﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺩﻭﺗﺎ ﺗﯿﺮ ﺗﻮ ﭘﺎﺵ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺟﻮﻥ میکنه ؟؟؟

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀

سوییچ ماشین برای خانمها فقط برای باز و بسته کردن در خودرو استفاده میشه اما برای آقایون:

خلال دندان
گوش پاک کن
وسیله در زدن
وسیله خاروندن سر ، گردن و … و تمام نقاط بدن
وسیله دفاعی
برای جدا کردن آدامس از ته کفش
برای بیرون آوردن سنگ ریزه و یا پیچ از تایر خودرو
جدا کردن سنگ از رو نون سنگک
قاچ کردن و پوست کندن انواع میوه
نوشتن انواع یادگاری
جابه جا کردن زغال قلیون و …
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﺘﺮﻭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﻋﺼﺒﯽ ﺑﻮﺩﻡ؛
ﯾﻬﻮ ﯾﻪﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ ﺍﻭﻣﺪ؛
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﺟﺎﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ . ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ؛ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻩ؛ﺍﻭﻩ ﻓﺮﺩﯾﻦ ﺯﻧﺪﺳﺖ.
ﻣﻨﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﻌﺒﻮﻥ ﺑﯽ ﻣﺦ ﻣﺮﺩﻩ؛ﺧﯿﻠﯽﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﺪﻣﺖ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺷﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﻭﻥﻣﻮﻗﻊ ﺍﺻﻼ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩﯾﺎﺍﺍ
ﻫﻤﻪ ﺗﺮﮐﯿﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ . ﭘﺴﺮﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺻﻼﺣﺮﻑ نزد…
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀

پ.ن:سلام یه چند روزی حالم بد بود نتونستم به وبلاگ سر بزنم .حالا هم اومدم یه خورده باهم بخندیم من که خیلی خوشم اومد از لطیفه ها .

زندگیتون سرشار از شادی باشه :)

فعلا😘😘


یادش بخیر اون قدیما ارزوها ناب بودند

یادش بخیر روزامون قشنگ عین خواب بودند

هک شدن تو دلم تک تک اون خاطرات

یادش بخیر زندگی ها اروم بود و بی دغدغه

ولی الان همه چی عوض شده روزامون دیگه قشنگ نیستند

همش دغدغهای ذهنی زیادی داریم که همونا ما رو از پا درمیارن

کاشکی میشد دوباره به همون زمانا برگردم

دنیای شیرین من فقط همون زمان بود

خاطراتم،بچگی هام،شیطنت بازیام،اذیت کردن دیگران ،غر غر زدنام

کاشکی میشد برگردم

دوران زیبایی بود

ارامش زیادی بود

خوشیای زیادی بود

دنیا داری میری هر سمتی دیگه من نمیام

کاشکی میشد همونجا پیاده میشدم :(

.....



حال و حوصله هیچی رو دیگه ندارم...

دیگه داره حالم از این دنیا و افراد توش بهم میخوره از همشون بیزارم

لعنت

مگه من چه کار کردم ؟؟؟؟؟؟؟

برای چی ....

فکر میکنند شادم ولی نمیدونن دارم چه غم بزرگی رو به دوش میکشم لعنت به همشون...

مگه تقصیر منه...

دیگه نمیتونم

خدایا منو ببخش دیگه نمیتونم ادامه بدم...

ببخش که بنده خوبی برات نیستم...

متاسفم:((


این چه حکایتیـــه کــه آدم یه وقتایی جایی که باید محکم وایسته، شــُــل میشه
جایی که باید بگذره، گیر میده
جایی که باید حرف دلش رو بزنه، سکوت میکنه
جایی که نباید حرفی بزنه، هرچی تو دلش داره میریزه بیرون
خلاصه نمی دونم چرا آدم توو بعضی از لحظه های زندگیش یا غایبه یا داره به جای یکی دیگه حاضری میزنه…
.
.
یه آدمهایی ناراحتمون میکنن که ما رومون نمیشه از دستشون ناراحت بشیم:(

 


حس خیلی خوبیه که کسی که عاشقشی و دوستش داری کنارت باشه...

اره اینجوریه حتی بعضی وقتا نفساشو بشماری یا وقتی خواب باشه باهاش همزمان نفس بکشی...

حس واقعا جالبیه :))

حس شیرین تر اینکه صبح جمعه زودتر از اون بلند شی و یه صبحانه خوشمزه براش درست کنی...

به ارومی از خواب بلندش کنی و باهم به سمت اشپزخانه کلبه عشقتون برین و صبح زیباتون رو شروع کنید...

 

 

برگرفته از کتاب به همین خیال باش...


واقعا شما میتونید صبح جمعه اونم صبح زود از خواب بلند شین؟

واقعا میتونید؟؟؟؟؟


من که نمیتونم:///


امروز دیدمش حالش خوب بود خوشحال شدم که خوبه ولی...

اون کنار یکی دیگه شاد بود:((

میخواستم برم کنارش بهش بگم منو نگاه کن پیر شدم نه از روزگار از دست تو

من همون موقعی پیر شدم که بدون هیچ حرفی من رو ترک کردی ...

از اون موقع به بعد دیگه نخندیدم دیگه شاد نبودم دیگه لبخندی ندارم...


ولی اون با عشقش دست در دستان هم به سوی دیگری رفتند...

باز دوباره من تنها شدم🙁🙁

در گوشه ای از خیابان نشستم و به اون فکر کردم به روزهای شادمون...

حیف...

حیف...

حیف که روزگار نتونست لبخند من رو ببینه😶😶